محل تبلیغات شما

امروز یک احساس خاصی دارم، یک احساس آشنا، دقیق شبیە بە اولین روزهای ۹٥، یک حِس تازگی. با این تفاوت کە از آن دُخترِ تازە پا گرفتەی آغازِ ۹٥، خیلی فاصلە گرفتەام، اما این حِسِ شروعِ نمیدانم چە چیزی، امروز دقیق بە سانِ همان روزهاست. یک چیزِ ناآشنایِ آشنا در درونم قُل میزَنَد. آن روزها، هَمەاَش از خودَم میپرسیدم یعنی چە چیزی قرار است پا بە روزگارم بگذارد؟ یعنی چە چیز میتواند باشد؟ چرا این حالتی هستم من؟ و ماەها بعد روی داد. حتی در تمام عمرم هرگز تصور هم نمیکردم چنان روزهایی را. روزهایی کە بە من جراتی ابدی بخشید و برای همیشە از دو دلی و ترسی کودکانە جدایم کرد.

این دقیق همان حِس است، دقیق همان احوال،  دلم دارد اطلاع رسانیِ قبل از وقوعِ یک چیزی را میکند، وقوع یک چیزی کە حتی دل هم نمیداند چیست؟!

اما حِسی آرامبَخش است، نوازش میکند دلم را.

دوستش دارم این حِس را. در تمام عمرم، دو بار پا بە روزهایم گذاشتە. اولیَش کە دگرگونم کرد، و من با تمام کهکشانهای کشف شدە و کشف نشدە هم معاملەاش نمیکنم. و این دومیَش را هَم ندانستە و ندیدە و نشنیدە و نچشیدە، با دل و جانم میپذیرم، کاش زیاد بە انتظارم ننشاند و زودتر برسد کە بفهمم چیست.

بهار، بە رنگ من، از خدا میروید.

میعادگاەِ 00:00 بە بعد

گوشەای از غیر قابل پیش بینی‌ها

بە ,کە ,دقیق ,چە ,کشف ,یک چیزی ,یعنی چە ,دقیق همان ,پا بە ,میکند دلم را ,دوستش دارم

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

کشاورزی پایدار با همدلی وهمزبانی